اطلاعات کلی خبر
عنوان خبر : پیرمرد و سیگار
کد خبر : ۳۴۸۴
تعداد بازدید : ۱۹۱
متن کامل خبر

سعیدرضا امیرآبادی- روزنامه‌نگار: پیرمرد سیگارش را با سیگار روشن‌ می‌‌کند. او به همسرش‌ می‌‌نگرد؛ بانوی سالمندی که در آستانه هفتاد سالگیست و همه عمر در کنار وظایف روزمره، معلمی کرده است. اکنون جبر زمانه او را به دوران زوال تبعید کرده و دیگر خرده‌مستمری ماهانه‌‌اش فرسنگ‌ها ‌با نیازهای معیشتی فاصله دارد و باید مواجب بازنشستگی را برای هزینه‌‌های ‌کمرشکن دارو و درمان هم کنار بگذارد. آخر چتر حمایتی بیمه‌‌ها مدت‌های زیادی است که تکمیلی نیستند و پوشش‌‌های ‌آنها هر روز کوچک‌تر و حقیرتر از دیروز‌ می‌‌شود. بسیاری از سالمندان از مزایای بیمه‌ای ‌که یک عمر بهای آن را پرداخته‌‌اند، در عمل بهره چندانی نمی‌برند. پیرمرد با حسرت و دلسوزی به همسر سالمندش ‌می‌نگرد... آخر او در دوران پیری هم از استراحت و آرامش محروم است و باید بار فرزندان را بر دوش کشیده و نوه‌‌ها را سرپرستی کند. عروس‌ها‌ و دامادها از بامدادان خمار تا شامگاهان دلگیر کار می‌‌کنند و کار می‌‌کنند تا مگر از عهده پرداخت اجاره‌ خانه، اقساط و مخارج کودکان برآیند. پیرمرد به خوبی‌ می‌‌داند که همسرش از چه دردهای جانکاهی رنج می‌‌برد و حتی برای لحظه‌ای ‌از فکر و دغدغه فرزندانش رهایی نمی‌یابد. او دردهای خودش را دیگر از یاد برده و هر شب دعا‌ می‌کند تا مرگ آسانی داشته ‌باشد و اسیر بیماری‌های سخت و جان‌فرسا نشود. به خوبی ‌می‌داند شماری از داروهای حیاتی کمیاب هستند یا قیمتشان سر به آسمان‌ می‌گذارد. پیرمرد سیگارش را با سیگار روشن ‌می‌کند. او فرزندان برومندش را به یاد می‌آورد. بچه‌هایی که برای هفته‌ها ‌از او سراغی نمی‌گیرند و شاید گاهی از سر نیاز با مرد سالخورده تماسی بگیرند. پیرمرد به خوبی می‌‌داند که جوانان امروزی با چه کوهی از مشکلات دست به گریبان‌اند و داشتن زندگی آبرومند آن هم با شغل‌‌های ‌اول و دوم آسان نیست. این مشکلات سبب شده‌ اند تا خانواده قید دورهمی‌های ‌شاد و شب‌‌نشینی‌های مفرح را به دلیل مخارج بالایش بزند و همه سال‌‌های جوانی به کار و دل‌مشغولی‌‌های فکری بگذرد. البته مرد سالخورده شکرگزار است که فرزندانش در جامعه‌‌ای ‌که رکود اقتصادی و سرانه بیکاری و نرخ تورم بیداد ‌می‌کند، توانسته‌ اند با سربلندی مشغول به کار باشند و بی‌آنکه اسیر اعتیاد شوند، غول بیکاری را مغلوب سازند؛ اما او از سر تجربه‌ می‌‌داند که افزایش ساعات کاری به طلاق‌‌های عاطفی و گسست‌های خانوادگی‌ می‌انجامد و خطر فروپاشی زندگی دختران و پسرانش را تهدید‌ می‌‌کند. به همین دلیل پیرمرد دیگر از آنها هیچ انتظاری ندارد. فقط از صمیم جان آرزو‌ می‌‌کند که به اندازه زحماتی که‌ می‌‌کشند از رفاه نسبی برخوردار شوند. پیرمرد سیگارش را با سیگار روشن می‌‌کند. او هر روز به تصویر نوه‌‌هایش که بر دیوار ترک‌خورده خانه آویخته، می‌نگرد. اگرچه تاب چندانی برای ایستادن ندارد و با چشم‌‌های کم‌سو دغدغه‌‌های ‌فکری وجودش را مستور کرده، اما تماشای شمای محوی از نوه‌‌ها ‌به تحمل این همه درد می‌ارزد. پیرمرد تمام خوش‌بینی‌هایش را متمرکز می‌کند تا آینده مطلوبی برای آنها متصور شود، اما به خوبی می‌‌داند که جنس حباب‌های ‌اقتصادی سنگی است و خیال ترکیدن ندارند. او نگران جامعه‌ای ‌است که در آن نرخ اعتیاد سال‌‌هاست به دبستان‌ ‌رسیده و کتاب‌‌های ‌مدرسه هنوز درس زندگی و غلبه بر مشکلات را نمی‌دهند. او نگران والدین خسته‌‌ای‌ است که شرایط اقتصادی دیگر برای آنها حوصله‌‌ای‌ به منظور توجه و رسیدگی عاطفی به کودکان نگذاشته و فرزندان پس از ساعت‌‌ها ‌انتظار با والدینی روبه‌رو می‌‌شوند که خسته و فرسوده، نایی برای دلجویی از آنها ندارند. پیرمرد آرزو می‌‌کند همه فرزندان به‌همراه عروس‌‌ها و داماد‌ها گرداگرد همان خانه کلنگی‌اش زندگی می‌کردند و زندگی مدرن این چنین اسلوب زندگی‌های ‌شرقی را دچار ازهم‌گسستگی نکرده بود. پیرمرد سیگارش را با سیگار روشن‌ می‌‌کند. او گاهی در آینه رنگ‌ورو رفته‌‌ای‌ که ترک دیوار را پوشانده به خودش می‌‌نگرد. گذر عمر و تحلیل قوای جسمی هیچوقت نتوانست حمیت و مردانگی‌اش را در هم بشکند و مغلوبش سازد. اما دغدغه‌های ‌فکری هر لحظه بر جسم بیمار و فرسوده‌اش تازیانه زده و بی‌رحمانه امانش را‌ می‌‌برند. از سر تنهایی و ناچاری به رادیو پناه می‌‌برد و گوش به زنگ خبرهای خوب است. گهگاه نسیم ملایمی از امید‌ می‌وزد؛ اما دیری نمی‌پاید که همه آنها نقش بر آب شده و شرایط سخت‌تر و گره‌‌ها کورتر‌می‌ شوند. با این حال دل پیرمرد روشن است. او آرزو‌ می‌‌کند فساد برای همیشه از اقتصاد ایران رخت بربندد و بهبود وضعیت معیشتی مردم در صدر اولویت ‌باشد. او آرزو ‌می‌کند شرایط به‌گونه‌‌ای باشد که از حجم مهاجرت‌‌های جوانان کاسته شود و همه برای آبادانی این مرز و بوم تلاش کنند و از ثمراتش بهره‌مند گردند. پیرمرد آرزو‌ می‌‌کند در پرتو عدالت اجتماعی و احقاق حقوق شهروندی و اجرای قانون اساسی حال همه ایرانیان خوب شود و چیزی جز امید و آبادانی و پیشرفت مخابره نشود. پیرمرد هم همانند بانوی سالمندش آرزو می‌کند تا مرگ آسانی را تجربه کند و در واپسین روزهای زندگی زمین‌‌گیر نشود و گذرش به مریض‌خانه‌‌های شلوغ و پرازدحام با آن هزینه‌‌های ‌نجومی‌ نیفتد. آخرین سیگار پیرمرد در میان انگشتان چروکیده و مردانه‌‌اش به تلی از خاکستر بدل شد.