[ فردا را به امروز می آوریم ]
  • آخرین شماره ۲۰۸۸
  • دوره جدید

عاشقی در سپهر صنعت، روزنامه شیراز نوین

مهندس احمدرضا حیدرنیا، مدیرعامل شرکت پتروشیمی شیراز در دل‌نوشته‌ای کوتاه به سال‌های دور رفت و خاطرات دوران کودکی و نوجوانی را مرور می‌کند؛ ایامی که عشق به میهن و هم‌وطنان در وجودش پررنگ می‌شد و با وجود همه مصائب و چالش‌های زمانه، عزم تلاش و اعتلای ایران داشت. گوشه‌ای از دل‌نوشته‌های این مدیر توانمند ایران اسلامی را مرور می‌کنیم. 
به‌واسطه مهاجرت پدر مرحومم از اقلید فارس مهد نیاکانم، به استان مقدس خوزستان و متبرک شده به خون شهیدان، تولد و کودکی‌ام در آبادان در سده، لِین سیزده، لب شط و عشق بوی شرجی و بوی پالایشگاه و آرزوی مهندس شدن و اشتغال در پتروشیمی گذشت.
چرخ فلک آن‌قدر چرخید و چرخید تا احمدرضا عضو خانواده پتروشیمی شد و پای در گل و خاک این صنعت گذاشت.
مردان بزرگ، نیکان صنعت، آینده‌نگران و دلسوزان زیادی را دیدم که در سپهر این صنعت، عاشقانه تلاش کرده و این صنعت را افتخار اقتصاد ایران نمودند. ایران پایدار در جدال علم و عشق در وجودم شکل گرفت و مرا راهی دانشگاه شیراز نمود.
روزگار سخت، جنگ فقرآور، کاسبی بگیرنگیر پدر و تنهایی احمد هیچ‌کدام مانع این مسیر نشد که «از بخت شکر دارم و از روزگار هم».
خطه فارس، خطه سعدی و حافظ، زمستان سرد و بی‌آب و علف روزگار، در وجود من ذوق شاعرانگی، دلی و تجربه معنوی خلق کرد و «عقل مکانیک» و «مهندسی صنعت و صنایع» را به دانش کاربردی تبدیل نمود. پرتاب در خاطرات قدیمی‌ام، زیباترین یادگاری‌های من است که یادآوری آن در این اوقات، گذر زمان را حس نمی‌کنم. به سبکی پری می‌رسم و «خرسندی» و «آرمیدگی» را مزه‌مزه می‌کنم...
چرخش ایام چندان به‌کام نبود، اما از دانشجوی پر از دغدغه در کویر بزرگ سیاست و اقتصاد، مرا از بورسیه شرکت ملی صنایع پتروشیمی به کارشناس شرکت پتروشیمی بندر امام کشاند.
و این تازه شروع من بود؛ شروع آرزوهایم؛ شروع احمدرضا حیدرنیا که:
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
آخرالامر گل کوزه‌گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
ذوق بود و شوق؛ وصال بود و انگیزه؛ روشنی بود و بوی بهار... راهی از کودکی‌ام به گذرگاه بزرگ پتروشیمی ایران باز شده بود. سراسر مغزم مملو از فرمول‌های مکانیک سیالات ترمودینامیک و ثابت‌های فیزیکی پر شده بود و به خواص سیال می‌نگریستم و با فرمول‌های توربو ماشین‌ها نان به دهان می‌گرفتم. بلی سخت بود که با ادبیات آنتروپی، به فکر آینده شغلی خودت باشی...
جای آنست که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش
شوریدگی من لای کتاب‌ها نماند... استاد دانشگاه شدن برایم جذاب نبود و باید در مسیر تکامل گامی برای آرزوهای کودکی‌ام برمی‌داشتم و از کارشناس، رئیس بخش مکانیک راه‌اندازی طرح‌ها (مدیریت کنترل تولید) شرکت ملی صنایع پتروشیمی شدم. پرتاب از این آرزو به رئیس‌کل مهندسی طرح‌ها (مدیریت طرح‌ها) از من انسان تازه‌تری خلق کرد. روزبه‌روز زنده‌تر شدم.
تازه اول دمیدن در ساز روزگار بود که در یک پروژه اراده الهی ۹ساله به افق زیباتری رسیدم: «مدیر طرح‌های شرکت ملی صنایع پتروشیمی».
چه عجب که ابر و باد و مه و خورشید و فلک مرا به راه زیبای کودکی‌ام کشانده بود؛ مثل موجی در دل اقیانوس‌ها...
عالَم من، عالَم پتروشیمی بود. در رؤیای رشد فردی و توسعه انسانی خود بودم. در سیاهی مطلق روزگار هم، بسی قلبی سرخ پر از خون تازه مهربانی در وجودم جریان داشت.
لای دیوان لسان‌الغیب حافظ شیرازی می‌گشایم که:
الا یا ایها الساقی ادرکاساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
۴ سال مدیر طرح‌ها بودم که رقص عقل و عشق توأمان، مرا کامل‌تر از کارشناس ارشد شرکت پتروشیمی بندر امام نمود.
من فیزیک را می‌دیدم، اما متافیزیک را فراموش نکردم... در سوگندنامه متافیزیک، پای‌ در مسیر طریقت داشتم. مدیرعامل پتروشیمی اردبیل، مدیرعامل شرکت پترواولفین فن‌آوران و مدیرعامل شرکت پتروشیمی سیراف انرژی رنسانس روزگار من بود و این اراده الهی بود. مخالفت‌ها بسیار، اما شفقت رب از آن بسیارتر:
خدا وقتی نخواهد، عمر دنیا سر نخواهد شد
گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهد شد
و تا وقتی نخواهد برگی از کاجی نمی‌افتد
و باغی از هجوم داس‌ها پرپر نخواهد شد
این فضا باعث معناداری زندگی علمی من شد. باورمند شدم که هر فرد اجتماع می‌تواند کار خود را بکند و اشتغال به «عمل»، به انسان‌ها امکان می‌دهد جهان مشترکی بسازند تا «محل ظهور و بروزی» باشد برای گفتار و کردارهای آدمیان به نحو جمعی...
حس اینکه «ندای درون» خویش را یافته‌ام، جالب بود و پرتابم در خطه خودم، فارس زیبا و پرمهر، از همه آنان زیباتر بود. مدیرعامل اولین پتروشیمی خاورمیانه و ایران زیباترین تعبیر آرزوهای کودکی‌ام بود. زیبا مثل بهار، زیر درختان بلوط...
آری نظاره‌گر عالم را می‌بینم و سر به سجده عشق الهی می‌نهم و حرمت معشوق خود را نگه می‌دارم و رازگونه به او می‌گویم: «الْحَمْدُ للهِِ عَلَى کُلِّ نِعْمَة کَانَتْ أَوْ هِیَ کَائِنَةٌ»
شکر درگاهت خدایا زان که جانم داده‌ای
نعمت افزون که بی‌حد است، آنم داده‌ای
بـهـره‌مندم کردی یا رب از تمام نعمتت
بـاز بنمودی برایم درب‌های رحمتت.

تاکنون نظری برای این خبر ثبت نشده است!
ثبت نظر جدید
نام و نام خانوادگی

آدرس ایمیل

متن نظر

کد امنیتی