از شیراز کهن تا شیراز نوین، روزنامه شیراز نوین
شیراز و خاطرات فراموششده
درخت و پل چه کنم، چه و کجا بوده است؟
بِشنُف از مسجد نو، زیر درخت چهکنم!
از مشاهیر و اساطیر درخت چهکنم
(مهدی مباشر)
از جمله دعاهای خیر قدیم اهل شیراز برای یکدیگر، این جمله بوده است: «الهی به درد چه کنم گرفتار نشوی!» و البته که وقتی این عبارت به صورت معکوس بر زبان کسی جاری میشد، نفرینی بود که گلهمندی بر دیگری نثار میکرد. اما «درد چه کنم» چه بوده است؟ از مکانهایی که شیرازیان دیروز با آن آشنایاند و خاطرات و یادمانهای زیادی از آن به یاد دارند، درخت چه کنم! بوده است.
گفته میشود روزگاری نه چندان دور در مسجد نو شیراز، جوی آبی روان بوده است و در دو سوی آن، درختان چنار صف کشیده بودهاند. در آنجا همچنین درخت چنار کهنسالی وجود داشته است که ساقه تنومند ریشههایش بر گرداگرد آن دایرهای بزرگ به وجود آورده بود و درماندگان و بیچارگان و کسانی که در زندگی روزمره به مشکل لاینحلی برخورد کرده بودند، بدان پناه میآوردهاند و زیر آن مینشستند و به قول معروف «کاسه چه کنم!» در دست میگرفتهاند و از مشکلات خود برای یکدیگر میگفتهاند. البته بودهاند نیکمردان وارستهای که به آنان میپیوستهاند عزم نیت کار نیک را و گره از مشکلاتشان میگشودهاند. گویا حضور در کنار این درخت، نوعی اشاره به درماندگی و در گرداب مشکلات افتادن بوده است.
سیمین دانشور، نویسنده پرتوان شیراز نیز در یکی از رمانهای خود به نام «جزیره سرگردانی» از این درخت یاد کرده است که بازتاب دهنده روایتهای قدیم اهل شیراز از این درخت بوده است. گوشهای از این رمان در گفتگوی دو تن از شخصیتهای داستان فرخنده و سیمین چنین میخوانیم:
- «فرخنده: به عقیده من آدمیزاد یک درخت چه کنم! است. درخت چه کنم! در شیراز که خودتان یه روز وصفش را کردید و گفتید آدمهای سرگردان زیر این درخت مینشینند و میگویند چه کنم؟ و گفتید معروف است که سعدی این درخت را در مسجد نو شیراز کاشته.
- سیمین لبخند میزند و میگوید: نه جانم. از من بشنو. آدمیزاد درخت روشنگری و بیداری است..».
بله، درختی که در مسجد نو بوده است و نیازمندان بدون آنکه دست نیاز به سوی دیگری دراز کنند، یاری میشدهاند. اما به نظر میرسد پل چه کنم! نیز در شیراز بوده است که به نظر میرسد اهل شیراز، حتی قدیمیها آن را فراموش کردهاند.
در فرهنگ فارسی به فارسی مدارالافاضل نوشتۀ اللهداد فیضی سرهندی (10400 هجری قمری) ذیل مدخل «چه کنم» چنین نوشته است (به نقل از ابوالفضل خطیبی): «پلی است در شیراز و او را از آن گویند که سوداگر با مال و منال در آن شهر درآمد و آن همه را در شراب و شاهد باخت. چون مفلس شد، از آن شهر به در آمد و بر سر آن پل رسید و با خود اندیشید که چه کنم، نه یارای آنکه در آن شهر بازروم و نه روی آنکه متوجه وطن گردم. هم در آن حالت چه کنم چه کنم میگفت، آن پل به همان ملقب گشت. بدینمعنی [که] استاد [گوید]:
حالت من شد چو حال تاجر پل چه کنم!
بیزر و بیزور، حیران ماندهام در رهگذر
نگارنده در پرس و جوهای خود، جایگاه پل چه کنم! را نیافت، حتی چند تن از قدمای شیرازی نیز که با آنها به گفتگو نشستیم، از این بابت اظهار بیاطلاعی میکردند. فقط یکی از افراد میانسال اشاره داشت که: «منظور از پل چه کنم! همان پل فساست که مسافر جنوب در گزینش راه فسا یا جهرم در سفر خود به جنوب مردد بوده است».
راستی اگر کسی از جایگاه واقعی پل چه کنم! خبری دارد که در کجای شیراز بوده است و امروزه اوضاعش چگونه است، با شیرازنوین در میان نهد، باشد که پژوهشگران شهر شیراز را به کار آید تا یکی دیگر از معماهای کهن شیراز پرطراز که در اسناد مکتوب هم به آن اشاره شده است، مشخص شود.
تاکنون نظری برای این خبر ثبت نشده است!
ثبت نظر جدید
خبرهای تصادفی روزنامه شیراز نوین