شهر بازی (مجموعه داستان)، روزنامه شیراز نوین
امین فقیری؛ ماهباران: 1395
آسمان پشت سرم تا برسد به کوههای «شوریجه» چقدر قشنگ شده بود. آنجا که خورشید بود ابر مزاحم بود... روی تختهسنگی نشستیم و شروع کردیم. یکییکی کتابها را در میآوردیم و از دوخت وسط استفاده میکردیم و صفحهها را میکندیم. ریزریز میکردیم و درون چاه که معلوم نبود عمقش چقدر است میریختیم... هیچکس نمیخواست کتابهای عزیزش را پاره کند! نزدیک دو ساعت کارمان طول کشید. گویی قاتلانی بودیم که کشته خود را مثله میکنند. سرِ کتاب ببین صفحههای چند تا چند است! دستها؟ پاها؟ بینی؟ چشمها؟ حالا دیگر چه فرقی میکند! همه چیز دارد نابود میشود. نویسندهها را هم به قتل رساندیم! همهچیز را در این غروب که سرمایش حالیمان نمیشد از بین بردیم. هر دو خسته بودیم؛ اما خستگی من از نوع دیگری بود. انگار دستهایی ذرهذره راه تنفسم را مسدود میکرد. دلشان میخواست خودم به نابودی خودم همت کنم.
تاکنون نظری برای این خبر ثبت نشده است!
ثبت نظر جدید
خبرهای تصادفی روزنامه شیراز نوین