اطلاعات کلی خبر
عنوان خبر : پهلوانان نمی‌میرند
کد خبر : ۱۹۳۰
تعداد بازدید : ۱۷۲
متن کامل خبر

جمشید مشایخی با ناصرالدین شاه قاجار در «سلطان صاحبقران»، رضا خوشنویس در «هزار دستان»، پهلوان خلیل در «پهلوانان نمی‌میرند»، عبدالله بن مسعود در سریال «امام علی»، خان دایی فیلم «قیصر»، «شازده احتجاب»، حبیب‌آقا در «سوته‌دلان»، «کمال الملک» و ... اگر می‌بود آذر ماه ۸۸ ساله می‌شد. به گزارش ایسنا، جمشید مشایخی دارای نشان درجه یک فرهنگ و هنر بود و فعالیت هنری خود را پیش از انقلاب اسلامی، در سال ۱۳۳۶ با بازی در نمایش «وظیفه پزشک» آغاز کرد، با فیلم کوتاه «جلد مار» در سال ۴۲ مقابل دوربین رفت و دو سال بعد با فیلم «خشت و آینه» وارد سینما شد. این بازیگر پیشکسوت در بیش از ۹۰ فیلم سینمایی و ۵۰ سریال بازی کرد که با نگاهی به تمام این فیلم‌ها آثاری دیده می‌شود که سازنده‌ آن‌ها یا از کارگردان اولی‌ها بوده‌اند یا در زمانی که مشایخی در آثارشان بازی کرده از افراد شناخته شده‌ای در سینما نبوده‌اند. مشایخی در دوران فعالیت هنری‌اش دو سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد را در جشنواره فیلم فجر به ترتیب برای فیلم‌های «کمال الملک» و «گل‌های داوودی» دریافت کرده است. همچنین جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را برای ایفای نقش در فیلم «بانوی من» در هفتمین دوره جشن خانه‌سینما گرفته و نامزد دریافت تندیس بهترین بازیگر نقش اول مرد در سومین دوره جشن خانه سینما شد و جایزه بهترین بازیگر مرد را برای بازی در فیلم «پدربزرگ» از جشنواره بین‌المللی پیونگ یانگ به دست آورد. این هنرمند در ۱۳ فروردین ماه سال ۹۸ درگذشت. در ادامه بخشی از گفت‌وگوی مشروحی که سال‌ها قبل ایسنا با این هنرمند داشت را می‌خوانیم. دوران کودکی در خانواده‌ای تحصیل کرده پدرم مهندس شیمی بود و ریاست کارخانه اسیدسازی در پارچین را بر عهده داشت که بعد هم رئیس فنی کارخانجات آن منطقه شد. من در پارچین به دنیا آمدم. درکلاس پنجم ابتدایی بودم که برای جشن پایان تحصیل نمایشی با عنوان «مناظره شتر و موتور» اجرا شد که من نقش شتر را بازی کردم و به شدت مورد تشویق خانواده‌های حاضر در آن منطقه واقع شد. بعدها هم که به اتفاق خانواده تهران می‌آمدم بیشتر به تماشای تئاتر می‌رفتیم. تئاتر در آن زمان طرفدار بیشتری نسبت به سینما داشت و هنرمندان زیادی در این حرفه مشغول به فعالیت بودند. من تئاتر را دوست داشتم و بعد از تشویق‌هایی که شدم علاقه بیشتری پیدا کردم. نمایشنامه‌هایی را هم کارگردانی می‌کردم و روی صحنه‌ای که خودمان درست می‌کردیم به اجرا می‌گذاشتیم. مردم پارچین بسیار استقبال می‌کردند. پدرم نظامی بود و دوست داشت نظامی شوم و به خاطر همین من را به دبیرستان نظام و بعد دانشکده افسری فرستاد و من که از نظام خوشم نمی‌آمد، هنگامی که پدرم در ایران نبود فرار کردم و وقتی پدرم برگشت دیگر کار از کار گذشته بود. او من را به بیمارستان ارتش معرفی کرد تا به کمک مدیر بیمارستان که از دوستانش بود اعلام کنند قلب من مشکل دارد تا از خدمت معاف شوم. در نهایت بعد از ۱۵ روز که در بیمارستان خوابیدم اتفاقات زیادی رخ داد و معافیت‌ام به سرانجام نرسید و به خدمت وظیفه اعزام شدم و به ارومیه رفتم. شروع فعالیت هنری با تئاتر بعد از اتمام خدمت، دایی‌ام که کارهای زمان مدرسه‌ام را دیده بود، خبر داد که اداره‌ای با عنوان هنرهای دراماتیک در حال تأسیس است و من را به دوستش که رئیس کارگزینی اداره هنرهای زیبا بود معرفی کرد. ایشان هم من را پیش دکتر فروغ رئیس اداره برد و امتحان از من گرفتند. هنوز هیچ هنرپیشه‌ای به استخدام آنجا درنیامده بود و تنها «رکن‌الدین خسروی» که معلم آموزش و پرورش بود قرار بود به آنجا بیاید. به هر حال تعدادی که بیشتر غیرحرفه‌ای‌ها بودند جمع شدند و بعد از آموزش‌هایی که دکتر فروغ داد کار خود را آغاز کردیم. ابتدا در شبکه ۲ تلویزیون اجرا داشتیم تا اینکه در حیاط اداره، سالن ۱۰۰ نفره‌ای درست شد که وسایل آنجا را هم خودم خریدم و با توجه به اینکه هنوز مردم ما را قبول نداشتند بلیت‌های افتخاری پخش کردیم تا مردم بیایند و کارهای ما را ببینند. بعدها در خیابان جنوبی پارک‌شهر سالن ۲۵ شهریور که امروز «سنگلج» نام دارد راه‌اندازی شد. مردم هم کم کم به نمایشنامه‌های ما که از تلویزیون پخش می‌شد عادت کردند و به کارهای ما علاقه‌مند شدند و تئاتر رونق پیدا کرد. ورود به سینما با «خشت و آینه» سال ۴۰ هژیر داریوش فیلم کوتاهی به نام «جلد مار» را در ۲۰ دقیقه ساخت که من به همراه خانم خروش برای اولین بار مقابل دوربین رفتیم و در آن بازی کردیم. دو سال بعد هم ابراهیم گلستان به همراه فروغ فرخزاد به تماشای نمایشنامه‌ «مرده‌های بی‌کفن و دفن» آمده بودند که توسط حمید سمندریان کارگردانی می‌شد. من نقش یک افسر ژاندارم را بازی می‌کردم و مرحوم فنی‌زاده، محمدعلی کشاورز و منوچهر فرید هم دیگر بازیگران این نمایش بودند. آن زمان گلستان همه ما را برای بازی در فیلم «خشت وآینه» دعوت کرد و نقش افسر پلیس عارف مسلکی را به من داد. این فیلم با کارهای آن روزگار فرق داشت و نگرفت اما فیلم خوبی بود. گلستان به عنوان تهیه‌کننده وکارگردان زحمات زیادی کشید. من ابراهیم گلستان را اولین استادم به عنوان کسی که بازیگری در سینما را به من آموخت می‌دانم و از حرف‌هایی که می‌زد خیلی لذت می‌بردم. استادی در انگلیس فیلمی آموزشی درباره بازیگری تکثیر کرده که خیلی از حرف‌های آن زمان گلستان را من در درونش دیدم که الان مطرح می‌شود وآدم لذت می‌برد که یک ایرانی در سال ۴۲ این گونه روی کارش مسلط بوده است. مشایخی در آستانه درخشش تا سال ۴۸ مجدداً به بازیگری در تئاتر ادامه دادم تا اینکه روزی آقای انتظامی به خانه من آمد و گفت کارگردان جوانی از خارج به ایران آمده که بسیار با شعور است و می‌خواهد یکی از قصه‌های غلامحسین ساعدی را کار کند. این داستان را قبلاً جعفر والی با چند پرسوناژ برای تلویزیون اجرا کرده بود و وقتی به صورت فیلم‌نامه درآمد شخصیت‌های دیگر داستان وارد قصه شدند. من «الماس ۳۳» کار قبلی مهرجویی را ندیده بودم اما وقتی فهمیدم ساعدی اجازه ساخت داستانش را به او داده، متوجه شدم آدم بزرگی است. وقتی سناریو را خواندم مش عباس به نظرم بی‌رنگ آمد که مهرجویی گفت این نقش را مخصوصاً به تو داده‌ام. ما این فیلم را در روستایی واقع در ۳۰ کیلومتری جاده رشت به قزوین کار کردیم. همه کسانی که بازی کردند تئاتری بودند و به غیر از من همه تجربه کار اولشان بود. همان سال کیمیایی می‌خواست «قیصر» را کارگردانی کند و دنبال من و کشاورز فرستاد. با هم به «آریانا» فیلم رفتیم. با کیمیایی آنجا آشنا شدم. من قرار بود نقش «فرمان» را بازی کنم و کشاورز «خان دایی» را که کشاورز به خاطر اینکه کارمند اداره تئاتر بود نتوانست بازی کند. عباس جوانمرد گزینه بعدی برای این نقش بود که آن هم نشد تا اینکه یک روز وارد حیاط شدم و کیمیایی و وثوقی با هم مشغول صحبت بودند. تا کیمیایی من را دید گفت گیر آوردم جمشید «خان دایی» را بازی می‌کند و «ملک‌مطیعی» هم «فرمان» را» و همین اتفاق افتاد آن موقع مازیار پرتو یکی از فیلم‌برداران توانای سینما در هنرهای دراماتیک بود که پشت دوربین قرار گرفت و گروه خیلی خوبی جمع شد، برای این فیلم جایزه مجله فیلم و هنر را گرفتم. لاله زار با هزاردستان تابستان سال ۵۸ کار را در خانه‌ای قدیمی در لاله‌زارنو که به مرحوم پیرنیا تعلق داشت شروع کردیم. نام «هزاردستان» قبلاً «جاده ابریشم» بود. با توجه به اینکه طرح از مدت‌ها پیش آمده بود. «حاتمی» بهروز وثوقی را برای یکی از نقش‌های اصلی در نظر گرفته بود که نشد. دو نقش «رضا تفنگچی» و نقشی که «آقای انتظامی» بازی کردند را هم به من پیشنهاد داد و گفت: دوست دارم، رضا تفنگچی را بازی کنی که مقدار زیادی رو شخصیت تو نوشته‌ام به هر حال کار شروع شد و در طول ۴ ماه صحنه‌هایی را که رضا از ترور دست برداشته و به خانه‌ای در مشهد فرار کرده را در آنجا گرفتیم. بعد از آن برای قسمت‌های دیگر به بالای «اقدسیه» رفتیم و در آنجا محلی که سال‌ها محل نگهداری گوسفند و گاو بود را خالی کرده بودند و قرار بود صحنه‌های زندان «رضا» در آنجا گرفته شود. من و آقای رشیدی در آن صحنه بازی داشتیم و سه ماهی آنجا بودیم. در یکی از وقفه‌هایی که در طول ساخت مجموعه «هزاردستان» پیش آمد دوستی به پیش من آمد و گفت می‌خواهند به همراه چند شریک دیگر فیلمی را سرمایه‌گذاری کنند که من در آن نقش اصلی را داشته باشم. خانه‌ای روی آب با فرمان‌آرا یک بار در سال ۵۲ در «شازده احتجاب» همکاری داشتم و وقتی پیشنهاد «خانه‌ای روی آب» را داد به خاطر احترامی که برایش قائل بودم از کوتاه بودن نقش ایراد نگرفتم. برای ما که تئاتر کار می‌کردیم کوتاه و بزرگ بودن نقش از نظر مقدار معنا نداشت، مهم بازیگر بزرگ و کوچک است. همیشه نقش اول را همه نگاه می‌کنند و نقش‌های دیگر دیده نمی‌شود، در حالی‌که باید توجه داشت آن کسی که در نقش اول مطرح می‌شود چگونه بدون بازیگران دیگر این کار عملی می‌شود. این حرف‌ها آدم را متأثر می‌کند که می‌آیی و نقش کوتاهی را به نحو احسن بازی می‌کنی ولی کسی آن را نمی‌بیند. اما بعد از چند وقت می‌گویند این سکانس در «خانه‌ای روی آب» عجیب بوده اما موقعی که فیلم به نمایش درمی‌آید، خبری از هیچ تقدیری نیست. زمان فیلم «چشمه» هم ایراد می‌گرفتند، اما امروز می‌گویند یکی از بهترین‌های ایران است. بهترین‌های مشایخی در آیینه تصویری فیلم «خشت و آینه» را با اینکه نقشم زیاد نبود ولی بسیار مشکل بود، دوست دارم. همچنین «قیصر»، «گاو»، «سوته‌دلان»، «شازده احتجاب»، «طلوع» و «ماهی‌ها در خاک می‌میرند». در بعد از انقلاب هم یکی از فیلم‌هایی که خیلی از نظر بازیگری برایم مشکل بود و آن نقش را خیلی با زحمت بازی کردم «خانه عنکبوت» بود. اما چیزی که خیلی به آن نزدیک بودم و این اواخر با آن زندگی کردم همین «یک بوس کوچولو» بود. مثل اینکه خود من بودم و دارم می‌میرم با آن عشقی که به ایران دارم و در روحیه خود من هم همچنین احساس بوده است، من این فیلم را بهترین کار دوران بازیگری‌ام می‌دانم. بعد از انقلاب ۴ نمایش بازی کردم یکی «ولد کشته» که زمان مسئولیت من در اداره تئاتر بود که مریض شدم و ۷،۸ روز بیشتر کار نکردم. همچنین پی‌اس تلویزیونی به نام «سبز در پاییز» کار فرهودی و اسماعیل خانی، «خانه‌ای روی آب» را حدود ۷ سال پیش با هادی مرزبان کار کردم و «میرعشق» را ۴ سال پیش به مدت ۱۸ شب در اصفهان بازی کردم که در اجراهای تهران آن ، ایرج راد بازی کرد. الان هم با وجود اینکه تئاتر را خیلی دوست دارم اما از نظر روحی در شرایطی نیستم که کار کنم. این هنرمند در ۱۳ فروردین ماه سال ۹۸ درگذشت.