[ فردا را به امروز می آوریم ]
  • آخرین شماره ۲۰۷۵
  • دوره جدید

گزارشی از گپ اتفاقی با ۶ جوان ورزش‌دوست در کوهستان، روزنامه شیراز نوین

 میثم محجوبی - گروه ورزش
این شب‌ها در تپه کوه‌های حاشیه شیراز شهروندان زیادی رفت‌وآمد می‌کنند؛ از میان تعداد نفراتی که در این کوه‌ها می‌بینید، عده‌ای هم هستند که به طور مشخص با لباس ورزشی به میدان آمده‌اند. ورزشکارانی حرفه‌ای، نیمه‌حرفه‌ای و یا آماتور و یا صرفاً علاقه‌مند به ورزش. حتی کسی که علاقه‌مند به ورزش هم نباشد، وقتی با پای خود به بالای کوه رسیده یعنی تا همین‌جا ورزش خوبی انجام داده و ورزشکار محسوب می‌شود!
به‌جز آنهایی که لباس کوهنوردی به تن دارند، لباس یا مشخصات رشته‌های دیگر هم به چشم می‌خورد؛ مثلاً آن شب، دو جوان با تیپ کاملاً بسکتبالی، توپ به دست و باانگیزه به جاده‌ای رسیدند که می‌تواند جای خوبی برای «بدنسازی با توپ» باشد. شاید با شنیدن خبر تیم‌داری شیراز پس از سال‌ها در لیگ برتر بسکتبال، این دو نفر به تکاپو افتاده‌اند که خیلی زود خودشان را به مرحله‌ای برسانند که مثلاً در تست‌های نماینده شیراز شرکت کنند. شاید هم حرفه‌ای‌تر از این حرف‌ها باشند و فقط جهت حفظ آمادگی بدنی پا به اینجا گذاشته‌اند. به هرحال این می‌تواند یکی از نشانه‌های احیای بسکتبال در شیراز باشد. قطعاً نفرات زیادی هستند که به شوق حضور در لیگ برتر این رشته جذاب، کار را خیلی جدی‌تر از قبل دنبال می‌کنند.
در ادامه همین شب، صحبت‌های یک گروه شش‌نفره توجهم را جلب می‌کند؛ شش پسر 20 تا 30 ساله که پنج نفرشان لباس ورزشی به تن دارند و یک نفر دیگر یک‌دست مشکی پوشیده. انگار او را اغفال کرده‌اند و به‌جای حضور در هیئت، ناخواسته سر از کوه درآورده باشد؛ سینا با لباس مشکی، همان کسی است که دارد با هیجان درباره فوتبال صحبت می‌کند: «استقلال را عمدی زمین زده‌اند؛ همه چیز زیر سر همان سازمان خصوصی‌سازی است که رئیسش با مدیرعامل پرسپولیس رفیق است!»
جمله آشناست! همین دیروز در فضای مجازی از رسانه‌ای که هویتش اصلاً معلوم نیست، این شایعه منتشر شده بود. اینکه قربان‌زاده با درویش رفیق است و آنها با همکاری هم، استقلال را تضعیف کرده‌اند. چیزهایی که برای یک فعال رسانه‌ای، همان قدر به واقعیت نزدیک است که شایعات مرگ و میر هنرمندان توسط رسانه‌های زرد! اما عموم مردم چرا به این راحتی شایعات را می‌پذیرند و خودشان عامل پراکندگی آن می‌شوند؟
با ادامه‌دار شدن بحث‌ها، همان نزدیکی نشسته و به سخنرانان خیره می‌شوم؛ کل‌کل‌های قرمز و آبی، دیگر مثل سابق جذابیتی ندارد و حوصله سر بر است، اما این بچه‌ها ظاهراً حرف‌هایی بیشتر از کری‌های سطح پایین برای گفتن دارند. مشخصاً فوتبال‌شناس‌تر از میانگین جامعه هستند و صحبت با آنها می‌تواند جذاب باشد. 
بالاخره شنیدن یک جمله از یکی از حضار، باعث می‌شود به خودم اجازه ورود به بحث را بدهم. دنبال بهانه‌ای بودم تا بحث را به فوتبال شیراز بکشانم و در لفافه به آنها بگویم : «چرا بر سر تیم‌هایی بحث می‌کنید که متعلق به دیار شما نیستند؟» اما این بحثِ نخ‌نما شده را دیگر نمی‌توان به همین صراحت بیان کرد. بنابراین وقتی می‌شنوم یکی از آنها می‌گوید در گذشته به حساب باشگاه پرسپولیس پول واریز کرده، از جایم بلند می‌شوم و به او می‌گویم: پشیمان نیستی؟
پاسخ می‌دهد: مبلغ زیادی نبوده که بخواهم آنقدرها پشیمان شوم، اما الآن اگر برگردم به آن روز، این کار را نمی‌کنم.
این پاسخ نشان می‌دهد که تا همین یکی دو سال قبل هم هنوز رگه‌هایی از اعتماد وجود داشته که حالا از بین رفته است! وقتی ارقام 20 و 30 میلیاردی برای متوسط‌ترین بازیکنان مطرح می‌شود، دیگر پرداخت ریالی از جیب کسانی که یا هنوز به مرحله درآمدزایی در زندگی خود نرسیده‌اند و یا حقوقشان در کارهایی که امنیت شغلی هم ندارند، بین 5 تا 10 میلیون تومان است، کاری احمقانه به نظر می‌رسد. البته مصطفی تأکید می‌کند هنوز کسانی را می‌شناسد که حاضرند به حساب دو تیم تهرانی پول واریز کنند : «آنها هم توجیه خاص خودشان را دارند.» ولی دست کم در این جمع، کسی یافت نمی‌شود که از چنین حرکتی دفاع کند.
از وقفه به وجودآمده در صحبت‌ها استفاده کرده و سؤال محبوب خود را مطرح می کنم: «کسی می‌دونه برق کجاست؟ تیم برق. کدوم دسته بازی می‌کنه؟»
خوشبختانه هنوز سن و سال بچه‌ها به اندازه‌ای هست که روزهای حیات برق را به یاد داشته باشند؛ شاید اگر نوجوانی 15 ساله در این جمع حضور داشت، اسم برق هم به گوشش نخورده بود!
پاسخ‌ها اما متفاوت و تأمل برانگیز است؛ از این 6 نفر، حتی یک نفر هم نمی‌تواند به طور مشخص عنوان کند که برق کجاست.
علی: آخی برق شیراز کجان؟!
نیما: دسته دو هست؟
سینا: شنیدم رفته بود لیگ استانی.
مصطفی: اسمش یه مدت شده بود برق نوین.
یاسر: نمی‌دونم(دستش را با خنده روی صورتش می‌گذارد که مثلاً خجالت می‌کشد از اینکه از سرنوشت تیم شهرش خبر ندارد).
شایان: من هنوز لباسش رو دارم(با خنده توأمان با فخرفروشی به سایرین، که یعنی من هم هیچ چیز نمی‌دانم ولی یک گام از بقیه جلوترم).
با جذاب شدن بحث و پیش از آنکه هیچ پاسخی به پاسخ‌ها بدهم از آنها می‌خواهم یکی‌یکی اسمشان را بگویند. گوشی را درمی‌آورم و اسمشان را با یکی از مشخصاتشان که بعداً یادم بیاید هر جمله را چه کسی به زبان آورده، یادداشت می‌کنم. همین حرکت شک‌برانگیز مجبورم می‌کند که واقعیت را بگویم : «من خبرنگار هستم؛ خبرنگار ورزشی».
یاسر جلو می‌آید به شکل بامزه‌ای دستم را می‌گیرد و رو به دوستانش می‌گوید: من تاحالا خبرنگار لمس نکرده بودم.
لو رفتن هویت، سرآغاز بحثی است که بیش از یک ساعت به طول می‌انجامد. ادامه این گزارش را در شماره‌های آینده بخوانید تا با تفکرات و مواضع جوان‌های شیرازی نسبت به مسائل حوزه ورزش و به خصوص مسئولان هیئت‌ها و ادارات ورزشی، آشنا شوید.

 

تاکنون نظری برای این خبر ثبت نشده است!
ثبت نظر جدید
نام و نام خانوادگی  

آدرس ایمیل    

متن نظر  

کد امنیتی